اُسِيْدبن حُضِير: اُسيدبن حُضيربن سِماكبنعتيك اوسى، مكنّا به ابويحيى[33]
از زندگى پيش از اسلام او اطلاع چندانى در دست نيست. وى در يثرب متولد شد. پدرش حضير الكتائب، در جاهليت از بزرگان يثرب و رئيس قبيله اوس بود و در جنگ بُعاث ـواپسين جنگ اوس و خزرجـ كشته شد.[34] اسيد در جوانى بر جاى پدر نشست و بسان او، نزد قوم خود احترام داشت. چون در دوران جاهليت، خواندن، نوشتن، تيراندازى و شنا را نيك مىدانست به او «كامل» مىگفتند. ميان او و سعدبنمعاذ، دوستى بسيار عميقى برقرار بود[35] كه پس از اسلام نيز ادامه يافت و اوسيان آن دو را سيّد و سرور مىدانستند. او از راويان پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و بعضى از صحابه از او روايت كردهاند.[36]اسيد پيش از هجرت پيامبر به مدينه به دست مصعببنعمير اسلام آورد[37] و در عقبه دوم همراه 70 نفر از انصار با پيامبر پيمان بست و بر اساس روايتى از طرف حضرت، يكى از نقباى دوازدهگانه شد[38]; ليكن برخى به دليل آنكه ابانبنعثمان با تعبير «عن جماعة» اين روايت را به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)مستند مىكند و اين جماعت عبارتاند از: يحيىبنابىكثير و سعيدبنعبدالعزيز و سفيانبنعيينه، آن را قابل اعتماد نمىدانند.[39] وى از كسانى بود كه روزها براى آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه انتظار مىكشيد و هنگام ورود ايشان زمام شتر حضرت را به دست گرفت. او در ساختن مسجدِ پيامبر، همكارى داشت.[40] در پيمان برادرى (مؤاخات)، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) بين او و زيدبنحارثه عقد اخّوت بست.[41] البته برخى در اين مورد ترديد كرده و علت آن را عدم تناسب آن دو از لحاظ روحى دانستهاند،[42] درباره شركت أسيد در جنگها، آوردهاند كه وى در جنگ بدر حضور نداشت و بدين جهت سخت پشيمان شد[43]; ولى در ديگر جنگها شركتكرد[44] و در بيشتر موارد، پرچم اوس را بهدست داشت.[45] در جنگ احد* جزو چند تنى بود كه براى دفاع از جان پيامبر مقاومت كرد و سرانجام مجروح شد[46] و به گفته ابوهريره پيامبر او را به سبب رشادتهايش با جمله: «نعم الرجل اسيدبنحضير» [47] ستود. پس از جنگ، وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) صداى گريه زنان مدينه را بر كشتههاى خود شنيد و فرمود: حمزه گريه كننده ندارد اسيد با سعدبنمعاذ ميان زنان انصار رفته، از آنها خواستند تا براى عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نوحهسرايىكنند.[48]
در سال ششم هجرت با سه تن ديگر براى گفتو گو با قوم اشجع از طرف پيامبر نزد آنان رفت[49] و در غزوه بنىقريظه، در پيشاپيش سپاه، يهوديان را به مرگ تهديد كرد.[50] در جنگ تبوك، از سوى پيامبر مأمور تهيه آب شد و در بازگشت چون دريافت كه برخى منافقان با رَماندن شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پى كشتن آن حضرت برآمدهاند، از آن حضرت خواست تا منافقان را بكشد.[51] در يكى از جنگها، مسئوليت آموزش قرآن به يكى از اسيران را از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر عهده گرفت.[52] او به هنگام فرار مسلمانان در جنگ حنين اوسيان را به پايدارى فرا مىخواند.[53]
پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سقيفه بنىساعده به جهت مخالفت با پيشنهاد خلافت سعدبنعباده خزرجى جانب ابوبكر را گرفت و در به خلافت رسيدن وى نقش مؤثرى داشت[54] و از نخستين كسانى بود كه با او بيعت كرد[55] و بدين ترتيب با خلافت اميرمؤمنان، على(عليه السلام)مخالفت كرد[56]، از اينرو ابوبكر به او احترام مىگذاشت و با او مشورت مىكرد و هيچكس را بر او مقدم نمىداشت.[57] بنا به گزارشهايى، پس از آنكه على(عليه السلام)و برخى از مهاجران و انصار نسبت به بيعت با ابوبكر اعتراض كرده و در خانه فاطمه تحصن كردند، اسيد همراه گروهى براى گرفتن بيعت نزد آنان آمده[58] و آنها را تهديد كردند كه درصورت خوددارى از بيعت با ابىبكر، خانه را آتش خواهند زد.[59] اسيد پس از ابوبكر عمربنخطاب را شايستهترين فرد براى خلافت مىدانست.[60] وى در زمان عمر در گردهمايى جابيه[61] و فتح بيتالمقدس[62] شركت داشت. سال مرگ او را 20 يا 21 قمرى دانستهاند.[63] عمر بر او نماز خواند و وى را در بقيع دفن كرد[64] و با فروش بخشى از اموالش، بدهى او را پرداخت.[65]
اُسيدبنحضير در شأن نزول:
در شأن نزول آيه «و يَسـَلونَكَ عَنِ المَحيضِ قُلهُوَ اَذىً فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِى المَحيضِ ولاتَقرَبوهُنَّ حَتّىيَطهُرنَ= از تو درباره عادتماهانه [زنان] مىپرسند. بگو: آن رنجى است، پس هنگام عادت ماهانه از [آميزش با]زنان كنارهگيرى كنيد و به آنان نزديك نشويد تا پاكشوند» (بقره/2،222) گفته شده است كه يهود و مجوس نه تنها با زن حايض همبستر و همنشين نمىشدند، بلكه اتاق آنها را نيز جدامىكردند واعراب جاهلى نيز در اين كار از آنان پيروى مىكردند. پس از ظهور اسلام شخصى بهنام ثابتبندحداح، و به نقلى اسيدبنحضير و عبادبنبشر نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، از ايشان حدّفاصله گرفتن از زن حايض را پرسيدند كه آيهمزبور نازل شد.[66] قرطبى اين نقل را مورد پذيرش بيشتر پژوهشگران مىداند.[67] طبق برخى ديگر از نقلها اسيدبنحضير پس از نزول اين آيه و هنگامى كه شنيد يهوديان، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به جهت مخالفت با احكامشان نكوهش مىكنند نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و با نقل سخن يهود، پرسيد: آيا با زنان در حال حيض همبستر نشويم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)از سخن يهود برآشفت[68]، بنابراين، فقط بر اساس نقل نخست مىتوانيم از نقش اسيدبنحضير در نزول آيه مزبور با طرح پرسش، ياد كنيم.منابع
الاستيعاب فى معرفة الاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاعلام; بحارالانوار; البحرالمحيط فى التفسير; تاريخ الاسلام;تاريخ مدينة دمشق; تاريخ اليعقوبى; التفسير الكبير; تفسير القرآن; تهذيب الكمال فى اسماء الرجال; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; رجال انزل الله فيهم قرآناً; السيرة النبويه، ابنهشام; شرح نهج البلاغه، ابنابى الحديد; الطبقات الكبرى; قاموس الرجال; المسترشد; معجم رجال الحديث; المغازى; مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن; منتهى المقال فى احوال الرجال.على نصيرى
[33]. تهذيبالكمال، ج3، ص246.
[34]. همان، ص247; تاريخ دمشق، ج9، ص79.
[35]. رجال انزل اللّه فيهم قرآناً، ج1، ص172.
[36]. تهذيبالكمال، ج3، ص246ـ247; تاريخ دمشق، ج9، ص73.
[37]. الطبقات، ج3، ص321.
[38]. تهذيب الكمال، ج3، ص248.
[39]. معجم رجالالحديث، ج3، ص246; ج4، ص125; قاموسالرجال، ج2، ص142.
[40]. رجال انزل اللّه فيهم قرآناً، ج1، ص178.
[41]. الاستيعاب، ج1، ص186; اسدالغابه، ج1، ص112.
[42]. قاموس الرجال، ج2، ص141.
[43]. رجال انزل اللّه فيهم قرآناً، ج1، ص179.
[44]. همان; اسدالغابه، ج1، ص112.
[45]. المغازى، ج1، ص895ـ996; بحارالانوار، ج20، ص137.
[46]. بحارالانوار، ج20، ص138; الاعلام، ج1، ص330; الطبقات، ج3، ص452.
[47]. تاريخ دمشق، ج9، ص86; رجال انزل الله فيهم قرآنا، ج1، ص179.
[48]. السيرةالنبويه، ج3، ص99; رجال انزل الله فيهم قرآناً، ج1، ص180.
[49]. بحارالانوار، ج20، ص306.
[50]. تاريخ دمشق، ج9، ص92.
[51]. المغازى، ج3، ص1043.
[52]. همان، ص932.
[53]. همان، ص904.
[54]. اسدالغابه، ج1، ص112.
[55]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص124.
[56]. منتهى المقال، ص60.
[57]. اسدالغابه، ج1، ص112; تاريخالاسلام، ج1، ص211.
[58]. شرح نهج البلاغه، ج6، ص11.
[59]. المسترشد، ص378; قاموس الرجال، ج2، ص140; بحارالانوار، ج2، ص184.
[60]. تاريخ الاسلام، ج1، ص211.
[61]. تهذيبالكمال، ج3، ص247.
[62]. همان; تاريخ دمشق، ج9، ص73.
[63]. الاستيعاب، ج1، ص186.
[64]. الاستيعاب، ج1، ص186.
[65]. همان; تهذيبالكمال، ج3، ص253.
[66]. البحرالمحيط، ج2، ص421; تفسيرالقرآن، ج1، ص223; تفسير قرطبى، ج2، ص54.
[67]. تفسير قرطبى، ج2، ص54.
[68]. التفسيرالكبير، ج6، ص63; مفحماتالاقران، ص54.